بچگونه که حرف می‌زنم 

دل سحر و مهسا ضعف می‌ره 

سحر می‌گه 

« سارا تا حالا اینجوری 

با دوس پسر سابقت حرف زدی ؟ » 

میگم « نه » 

هستی میگ 

« اتفاقا داشتم فک میکردم با خودم 

چجوری دلش اومده تو رو ولت کنه 

اگ باعاش اینجوری حرف می‌زدی » :))) 

سحرم میگ 

« اگ حرف می‌زدی 

صدبار تا حالا گرفته بودت  » :))) 

 

 

 


 

 

رفتم پیج کاری دوس دختر سابق بهزاد رو دیدم 

در نوع خودش 

و تو حرفه خودش 

معلومه ک خیلی موفقه 

بعضی وقتا از سر دلشکستگی 

یسری حرفا می‌زنم 

و در حقش بی انصافی می‌کنم 

چهره بدی نداره 

دختر مستقل و موفقی هم هست 

چیزی ک من در آینده می‌خوام بشم 

جدا از این ک رقیب عشقیمه 

اما به عنوان یه دختر 

وقتی می‌بینم دختری دیگ 

به این درجه از آزادی و استقلال 

و حتی موفقیت رسیده 

تحسینش میکنم 

:) 

همینه ک این همه چشمش رو گرفته 

بهزاد دختر مستقل دوست داشت 

 

 


 

« تورو به یاد میارم 

با هر چی از تو ندارم 

با حرفایی ک نگفتم » 

 

 

_ اوکی میشن با هم بابا 

سارا سختشون تو بودی هنوزم هستی 

 

+ برای چی سختشون من بودم ؟ 

 

_ تو به هر کسی نگاه نمی‌کنی 

زود با هرکسی اوکی نمیشی 

تو دختر خوبی بودی هستی 

از اون دخترای ناب 

 

 

.

.

 

« خراب شد همه دنیام 

اگ بیای قرارع 

چیو دوباره بسازی ؟ » 

 

" سیامک عباسی ، آخر پاییز "

 


 

 

 

 

میدونست اما با این وجود 

بازم رفت 

اونم دو بار 

تو ماشین نشسته بودیم 

 با مهران و زهرا میم

بهزاد رفته بود مسیر دانشگاه رو برامون آژانس بگیره و حساب کنه 

مهران برگشت گفت : 

" بهزاد پسر خوبیه 

پایدار باشین "

گفتم باهم نیستیم ک 

 گفت میدونم " ولی اوکی میشین "

می‌گفت  "می‌دونم بهزاد یکم اخلاقش سرده 

کلا خانوادگی اینجورین 

  داداششم همینه :| "

تو مغزم با خودم درگیر بودم 

"  بهزاد اخلاقش سرده ؟   

اون ک اون همه مهربونه محبت می‌کنه 

دلبری می‌کنه 

 هوامو داره ، کجاش سرده "

سوالمو بلند پرسیدم 

بهزاد سرده ؟ 

گفت آره 

گفتم " من اصلا با بهزاد مشکلی ندارم 

  اون با من مشکل داره " 

دلم پر بود 

 اگ بهزاد و از دور نمی‌دیدم 

ک داره میاد سمت ماشین 

حتما میشستم برای مهران صحبت میکردم 

راجع ب خودمون 

می‌خواست سر درد دلم وا شه 

ک بهزاد اومد تو ماشین 

 

 

 


واسه مصاحبه اشتباها بجای یه شرکت رفتم شرکت بغلی که اتفاقا اونم نیرو میخواست طرف گفت " حکمتی توشه بیا فرم پر کن " واسه مصاحبه مرحله بعدی که رفتم بعد کلی آسمون ریسمون بافتن که " آره من اینجا اختیارات زیادی دارم و میدونم و فهمیدم که به این کار نیاز داری و میتونم به راحتی استخدامت کنم به شرط اینکه بتونی منو راضی کنی " بجای مصاحبه تخصصی و بجا اینکه از مهارتام بپرسه و سطح علمی منو بسنجه لحظه آخر برگشت گفت " اگه استخدامت کنم چیکار برام میکنی " توف تو شرفت پفیوز
خب به زهرا هم زنگ زدن برای من فقط تذکر پشت تلفن بود اما از زهرا خواستن بره اطلاعات دو روزه استرس ولش نمیکنه همش سناریو میسازه برای خودش که نکنه اینجوری بشه نکنه اونجوری بشه و من هرچقد سعی میکنم آرومش کنم توفیری نداره فردا میخوایم باهم بریم ببینیم چخبره برای اینکه زیاد بهش فک نکنه رفتم خوراکی م فیلم گذاشتم دیدیم نمیدونم از استرسش کم شد یا چی اما حداقل واسه دو ساعت فرصت نکرد بهش فک کنه منم پیج توییترمو پاک نکردم فقط رییتوتارو پاک کردم گالری گوشیم البته
تد تو سریال هو آی مت یور مادر رو دیدید چطوریه ؟ چکارایی برای رابین میکنه تا اونو به دست بیاره چقد رمانتیک و چقد دوسش داره ؟ دلم میخواد همچین آدمی بیاد تو زندگیم که انقد مشتاق باشه برای به دست آوردنم که دیوونه بازیای خاص خودشو داشته باشه که تلاش کنه برام مهندس اینطور آدمی بود اوایل البته زنگ زدنای وقت و بی وقتش و پیگیریاش چت کردنای طولانی مدتمون و صحبت راجع به هرچیزی اون موقع که قبل رفتنم به خونه بابا از کار و شرکت زد و اومد ترمینال تا منو ببینه با این که
مامان جدیدا بخاطر کمر دردش میره استخر و همزمان واسم دنبال شوهر میگرده ! زنگ زده که +خواستگار داری _از کجا ؟ +از استخر پسره رو هم دیدم یبار اومد رسوندمون خونه _ مامان ندیده میگم خوشم نمیاد ازش + باشه به زنه میگم فعلا قصد ازدواج نداری :|||
آقای دکتر ف واسه پنج شنبه دعوتم کرد که به عنوان دیتش باهاش برم تولد دوستش اونوقت من پنج شنبه کجام ؟ اونور مرز حالا نمیدونم ناراحت باشم که نمیتونم باهاش برم یا خوشحال باشم که دعوتم کرده قطعا تو تولد دوستش کلی دختر جذاب هست که بخوان باهاش اوکی شن اما دکتر میخواد منو ببره ساچ عه شیم
وای پسر ببین چند وقته من ننوشتم و چقد قلبی شدم که نگرانم شده بودین قربونتون برم آخه ???? بدجور درگیر روزمرگی شدم صبح تا غروب شرکت و دوندگی که پول در بیارم که روزایی که سرکار نمیرم اون پول رو بزنم به چیز گاو نه ببخشید که باهاش لباس و غذا بخرم و معاشرت کنم و سفر برم شبا هم یا با دوستای ویلان تر از خودم بیرونم یا با این بچه بیرونم که يادگاری از سفر ترکیه برش داشتم آوردمش البته نه که من آورده باشمش قبلا هم همینجا بود منتها جفتمون یجور دیگه برگشتیم تنها رفتیم

تبلیغات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

Sbobetlive88 چارت الو رزرو جــهـــان کــتــاب كلاس علوم تجربى (درسى و غير درسى) ucation MOPON best great of copen code بهترین سایت peyton3s casa